عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 91
نویسنده : عباسی

  

9مهرسال 1384 وقتی چشمانم را گشودم تا از رختخواب بلند شوم دلشوره و اضطراب عجیبی داشتم. با بی حوصلگی لباس هایم را پوشیدم و به طرف استودیوی جام جم برای ضبط برنامه امید ایران به راه افتادم. در بین راه چند بار آیة الکرسی خواندم تا آرام شوم. صدقه ای کنار گذاشتم و وارد استودیو شدم. اتفاقاً آن روز باید برنامه شادی برای کودکان خارج از کشور اجرا می کردم. سعی کردم دلشوره ام را فراموش کنم و آن برنامه را به نحو احسن اجرا کنم، بعد از اتمام برنامه زمانی که مشغول تعویض لباس هایم بودم ، تلفن همراهم زنگ زد. در استودیو تلفنم آنتن نمی داد. بلافاصله خودم را به بیرون استودیو رسانده و از تلفن ثابت با خانه برادرم تماس گرفتم . از آن سوی خط صدای گریه برادرزاده ۱۲ ساله ام را شنیدم که بریده بریده خبر مرگ پدرش که مبتلابه بیماری سرطان خون بود را داد. با شنیدن این جمله غم و اندوه وصف ناشدنی تمام وجودم را فرا گرفت . سکوت کردم و ناخودآگاه گوشی را گذاشتم. کمرم شکست، احساس کردم دنیا برایم به پایان رسیده است. تنها چیزی که همان لحظه به یادم آمد فرستادن چند صلوات برای شادی روحش بود. بهت زده روی صندلی کنار تلفن نشستم، رنگ و رویم پریده بود، همکارانم با عجله به طرفم آمدند و علت ناراحتی ام را پرسیدند. بعد از چند دقیقه با کمک آنها به خانه برادرم رفتم.
انگار خداوند همه چیز را از قبل به دلم انداخته بود. چون چند روز قبل از این اتفاق ناگوار بدون هیچ دلیلی به مدت یک هفته مرخصی گرفته بودم. بنابراین یک هفته تلخ و پر از درد را در تکاپوی برگزاری مراسم سوگواری برادر عزیزم که یاد و خاطره فراقش، هنوز هم مرا آزار می دهد سپری کردم. تا این که بعد از اتمام مرخصی برای اجرای برنامه با پیراهن مشکی خود را به استودیو رساندم. بنابراین با یادآوری حرف های برادرم که دائم مرا در هر شرایطی به خنداندن مردم و به ویژه بچه ها تشویق می کرد فاتحه ای برای شادی روحش فرستادم. بعد هم پیراهن مشکی ام را با پیراهنی به رنگ شاد تعویض کرده و جلوی دوربین رفتم. آن روز هیچ کس اشک مرا ندید. اما در همان برنامه شعر معروف «در قندون» را چند بار تکرار کردم تا روح برادر از دست رفته ام شاد شود.
آن اجرا یکی از به یاد ماندنی ترین خاطراتم در طول زندگی شخصی و حرفه ای ام است.

 

http://s2.picofile.com/file/7149670000/barg.jpghttp://s2.picofile.com/file/7149670000/barg.jpghttp://s2.picofile.com/file/7149670000/barg.jpg

زادگاه و تاریخ تولد هیچ کس در هیچ نقشه و تقویمی نیست ؛انسان ها هر لحظه در تپش قلب کسانی که دوستشان دارند متولد می شوند.

عمو بهروز سالگرد پروازتون مبارک

و

روحتون قرین آرامش و شادی

برامون دعا کنید عمو..

...کــــــــاش گاهی زنـــــــــدگی 

 

داشت ..


تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 136
نویسنده : عباسی

 

وارد شدن  به دنیای بچه ها کار بسیار سختی است . برخلاف تصور بعضی ها که معتقدند با استفاده از  رنگ های شاد می توان  دل بچه ها را به دست آورد و با آنها ارتباط برقرار کرد ..... ولی من بر این باورم که در کنار رنگ و چهره ی شاد  باید قلبی پاک و ساده و صادق داشت  چرا که بچه ها آن قدر بی شیله و پیله هستند که در مقابل  هر چیزی  که دوست نداشته باشند  صادقانه  و سریع واکنش نشان می دهند  که البته من  فکر می کنم با توکل بر خدا و عنایت او و دعای مردم  به خصوص کوچولوهای عزیز توانسته باشم که وارد دنیای قشنگ بچه ها شوم ......درست است که بزرگم ولی بچگی را دوست دارم و از دنیای بزرگترها خسته شده ام ...خسته ....

http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_smile.gif


تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 97
نویسنده : عباسی

 

 

بنام خدا

سلام دوستان گلم

این پست رو زدم به پیشنهاد باران سحر عزیزمون که گفت  در مورد  مصاحبه عمویی با مجله نسل امرور تبادل نظر کنیم...

راستی این وب مال ِ من ِ تنها نیست..اینجا متعلق به همه شما دوستان گلم هست که طی این سالها بواسطه برنامه های عمویی باهم آشنا شدیم و بقولی خواهری وبرادری خودمون رو ثابت کردیم..دوست دارم اینجا ساده بنویسم..از کلمات ساده و از الفاظ خیلی خیلی ساده برای نوشتن بهره ببرم..از طرفی  نمی خواهم این وبلاگ  را تبدیل به یک وب شخصی برای خود نمایم لذا خواهشمندم این وب را تبدیل به همان پاتوق سالمی کنیم که عمو توی پستشان بهش اشاره کردند راستش دوست ندارم اگر روزی عمویی گذرش به وب من افتاد تنها چیزیکه دید من ِ عباسی باشم..دلم میخواد تنها چیزیکه دیده میشه فعالیت ها و دلنوشته های شما دوستان پاک و مهربانم باشد و این وب همچون ایینه ای صادق تماما منعکس کننده عشق و احساس پاک شما دوستانم باشد.

برای خواندن مصاحبه ها اینجا کلیک کنید.

پی نوشت 1 : ادامه این پست نظرات ارزشمند شما دوستانم خواهد بود.

پی نوشت 2 : عمو یه روزی تکنولوژی انقدر پیشرفت میکنه که همه : ) ها و : ( های مجازی  هم رنگ و بو میگیرند و اونوقت هرچی : ( ها و : ) های مجازی که  براتون مینویسم با معناتر و قشنگ تر میشه.عمو التماس دعا

پی نوشت 3 : امان از دست این بعضی امروزی هایی که پی نوشت زدن های طولانی رو باب کردن...ایییی امان از دست بعضی از امروزی ها ;)


تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 112
نویسنده : عباسی

 

به نام خدا

سلام بچه ها

بعد از چند روز کار و گرفتاری تصمیم داشتم به همراه یکی از همکاران از شهر بیرون بزنم و بریم فشم برای کمی استراحت و صرف یک نهار دور از هیاهو و استرس.. هنوز راه نیفتاده موبایلم زنگ خورد : سلام عموپورنگ سوپروایزر بیمارستان مفیدم ..راستش چطوری بگم …ناراحت نشید ها ..!! اما یک بچه هست که اوضاع جسمی و روحی اش خیلی وخیمه و دیگه امیدی به زنده بودنش نیست البته شما یک ماه پیش از امیر علی تو بخش  عیادت کردین..اما تو این چند روزه با توجه به درد و رنجی که از بیماریش می بره میگه تنها آرزوم دیدن عمو پورنگه..آقای فرضیایی امروز می تونین بیایین بیمارستان ؟؟       یک لحظه با خودم گفتم : خدایا هزاران مرتبه شکر که می تونم بهونه شادی و یا آرزوی بچه این چنینی باشم که سهمش از زندگی چند صباحی بیش نیست .       ساعتی بعد به هنگام ورود به راهرو صدای گریه بچه ها و دیدن صورت غمگین پدران و مادران آنها منو یاد خاطرات تلخ سال ۸۴ و ایام سختی که به خاطر بیماری برادرم بر من گذشته بود افتادم .. همکارم قبل از من و با موبایل وارد اتاق شد و من کنار امیر علی ایستادم و دستهایش رو تو دستام گرفتم دستانش بی رمق بود و کم جون و سعی می کردم با حرارت دستانم دستهای او را گرم کنم فایده ای نداشت ..او از درد شکم می نالید برای اینکه دقایقی درد را فراموش کند با او به صحبت نشستم در باره هر چیز و هر شخصی از او پرسیدم همکارم بعد از گرفتن عکس در حالی که منقلب شده بود از اتاق خارج شد و من از امیر علی خواستم که برایم دعایی کند چرا که او هفت سال بیشتر نداشت و یک فرشته پاک و معصوم که می تواند نزد خدا شفاعت مرا بخواهد.. امیر علی دقایق پایانی زندگی اش را سپری می کرد در حالی که آن دقایق در آلبوم زندگی من  ثبت می شد .    به هنگام برگشت از همکارم دلیل ترک اتاق را پرسیدم گفت : ببین داریوش من زن دارم بچه دارم نمی تونم این  جور صحنه ها رو تحمل کنم… نگاهی بهش گردم و گفتم راس میگی اما اینو بدون تو لحظه مرگ حتی اونا هم نمی تونن برات کاری بکنن آدم فقط خودش می مونه و اعمالش و خاطراتی که از خودش بر جا گذاشته ….

امشب که شب شهادت امام جعفر صادق (ع) است همه دعا کنیم که هیچ شخصی در بستر بیماری نباشد و به برکت این شب عزیز خداوند جامه عافیت بر تن همه مریضان نماید..آمین


تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 200
نویسنده : عباسی

 

شخصی که رنگ پریدگی پاییز را درک کرده باشد ، به نیرنگ گلهای رنگ رنگ دل نخواهد سپرد . .

سلام بچه ها ، نظرتون راجع به نسل امروز چیه؟ قبل از اینکه بخواهید جواب بدید لطفا نسل امروز مهرماه رو مطالعه بفرمایید‎:-):-):-)

سلام بر همگی

دل ما آدما تا سردی و گرمی روزگار رو نچشه که دل نمیشه..دلی که فقط دنبال خوشیهای الکی  و رنگ رنگ باشه اصلا دل نیست …

دل وقتی عیارش بالاست که بشه مرهم یه دل و دلهای دیگه..بشه سنگ صبور…

بشه یه صندوقچه ی خوشگل وکوچولو پر از مهربونی ها....

یه روزی یکی میاد و چرخ دنیا رو نگه میداره اونوقت هرچی غمهای پاییزی و دلای بی مهر و خاطرات بی برگه پیاده میشن..
 
اونوقت  دنیا پر میشه از رنگهای خالص و ناب ..
 
میشه همون دنیایی که تا تهِ تهش همه باهم برابرند و لیک بعضی برابرترند..
 
دوستان جملات پاییزی و پرمهرتان را بنویسید ..
 
مهرتان قشنگ

پی نوشت1 : عمو چقدر خوبه که برامون وقت میگذارید و می نویسید..اگر اومدین نت و از وبلاگهای قشنگ دختراتون دیدن کردین اگر..اگر گذرتون افتاد از وب من هم دیدن کنید..

پی نوشت 2 : یک تشکر ویژه هم دارم از مبینا کیا بخاطر سایز هدرها که اونارو برام درست کرده و من از اونها در وبلاگ استفاده می کنم : )

✿پریسا مسعودی : به نام خداسلام به عمویی و ابجیای گلم عمویی من عاشق فصل پاییزم وبنظرم”پاییز” پادشاه فصل هاست

✿مریم بانو : به نام خدا..سلام...من پاییز را خیلی دوست دارم...بنظر من رنگاش از همه ی فصل ها قشنگتره… بارانش را دوست دارم. منظره هاش از همه ی فصل ها قشنگتره.. هواش از همه فصل ها بهتره!
مخصوصا هوا گرگ و میش باشه بعد بارون بزنه و قطرات بارون روی درخت ها و برگهای رخته شده زیر پای آدم و یه باد نسبتا خنکی هم بیاد..وای محشره..ولی ماه هاش را دوست ندارم! مهر و آبان و آذر.
شاید چون مدرسه را دوست نداشتم...همیشه دلم میخواست شهریور کش بیاد …

مبینا : به نام خدا..سلام آجیم..کم کمک فصل جوانی ها رفت…و تو پاییز شدی…پاییزمون مبارک :)

✿رامینا: سلام..مامانم همیشه میگه پاییز قشنگ ترین فصله!!!ولی من بهارو دوست دارم…غروبای پاییز خیلی غم انگیزه…نمیدونم چرا…:(

پرتو : همه فصل های خدا قشنگن اما پاییز یه چیز دیگه است..پاییزه و پاییزه برگ درخت می ریزه..پاییزمون مبــــــارک

 رها : هنوز روی شاخه ی درخت ایستادم که مانند برگ های پاییزی به سمت زمین شیرجه بزنم و ببینم در آن مسیر به چه فکر میکنند و در آخر دردشان را حس کنم

✿ژاله : بسم الله..سلام آبجی..به نظرم این یکی از قشنگترین پست های عمو بود...رنگ ها رنگ دگر میگیرند...و فقط دلی که پائیزی باشه درک میکنه کدوم رنگ خالص و موندگارِ..
:heart:  دلم میخواد این جمله رو قاب کنم بذار تو اتاقم.. -;{@
 
مائده : بی تو دنیا چه غم انگیز برام /لحظه ها غروب پاییز برام /تمام دنیا که مال من باشه /بی تو مثل خاک ناچیز برام..
 
 ✿اعظم : پاییز صدای خش خش برگها اوازه خوان لحظه های کودکی نگاه کردن به رنگارنگی برگها برای یک خوابی مرواردید گونه که برای بهاری تبلور انگیزاسمان را به سکوتی غم بار در غروب میکشاند.. اما عمویی عزیزم..امروز چهارمین روز پاییز نگاه میکنم به دفتر خاطراتم فقط قطره اشکی از چشمانم می چکد امسال پاییز چیزی را در زندگی ام کم دارد.. داشته هایم رامی شمارمشان تک به تک دلم خوش نمی شود..چه فایده وقتی تو در بینشان نیستی ..دارمت ..اما اینجا نیستی و چه سخت است داشتنی که فقط در خیالی بگنجد از تو …..عمو بدترین سال عمرم نود بود که قشنگی هر فصلو بدون تو به کامم تلخ کرد ..عمویی خوشگل خوش سلیقه ام خیلی دوستت دارم
  
✿سمیرا تدین: پاییز همون بهاریه که عاشق شده
 
 
             
                                                                                   خبر خبر..همگی خبر ..دوستان یک جوجه رنگی زرنگ عمویی بنام بهار ساری مجله نسل امروز رو برامون اسکن کرده..
با تشکر فراوان از بهار ساری روی عکسها کلیک کنید.
  
 
✿نشریه پورنگی کلیک کنید✿
 
بچه ها وب پریسا مسعودی سربزنید یه اپ جالب کرده

تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 106
نویسنده : عباسی

 

بنام خدا
سلام دوستان من
قانون طبیعت کاری به احساس آدمها نداره همیشه روال عادی خودش رو طی می کنه...
پاییز و زمستون و بهار و تابستون از پی همدیگه میان و میرن..
 روزها شب میشن و شبها روز..
بچه ها قد میکشند و بزرگتر میشن و بزرگترها میرن به سمت میانسالی..
 و همینطور طبیعت کار خودش رو خیلی دقیق و سنجیده انجام میده..
اما چیزیکه این وسط مهمه اینه: همه این اومدنها و رفتن ها یه چیز خیلی قشنگ و ارزشمند لابلاشون هست، هر روزی که میاد موقع رفتنش یه دونه یادگاری باسم تجربه میذاره تو کوله بار زندگی مون ومیره..و این میشه که همزمان با رشد جسمانی وبلوغ عاطفی کوله بار تجربیات مون هم سنگین تر میشه.
راستی تاحالا دقت کردین  بچه ها برای اثبات حرفهاشون هیچ وقت دلیل نمیارن؟؟ اونا انقدر به کارایی که انجام میدن مطمئنند قبل و بعدش رو سبک سنگین نمیکنند فقط در لحظه هستند..بزرگتر که میشیم قانون زندگی یادمون میده محتاط تر باشیم و با مسائل خیلی دقیق و سنجیده روبرو بشیم..خیلی چیزا رشد میکنه وآموخته هامون بیشتر میشه اما یه چیزی این وسط فراموش میشه اونم " بودن در لحظه" است..زندگی در زمان "حال" برای همینم هست که بیشتر از نصف مردم دنیا  آرزومیکنند ایکاش کودک می بودیم و همه لذت زندگی رو میبردیم به اون زمانها (✿◕◕✿)
خواهری ها من میگم ادم 180 سالش هم باشه کافیه در لحظه زندگی کنه..در زمان حال با تجربیاتی که از گذشته داره.. اونوقت هنوزم میتونه کودکی وکودک بودن رو حس کنه اونم با تمام وجودش
ولی الان میخوام بریم به چند سال بعد و یه نمای جالب از زندگی آینده رو باهم دید بزنیم (✿◕‿- ✿)
فکر کن الان چند سال دیگه است و بچه ها ونوه هات دوره ات کردند..عمو پورنگ رو براشون چه شکلی تعریف می کنی؟؟


تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
بازدید : 198
نویسنده : عباسی

                

               

به نام خدا
سلام بچه ها روزهای پایانی شهریور ماه از راه رسید و خاطره پرواز غم انگیز آش دایی یک ساله شد .
سعید جهانیان آمد تا در لباس آش دایی همه ما را بخنداند  و کنارمان بماند  اما ناگزیر چه زود رخت سفر بر تن کرد
آن روز سعید آخرین جمله اش این بود :
بچه ها انشالله چهارشنبه برمی گردم تهران
همه گفتیم : پس سوغات یادت نره
آن روز آمد اما سعید همراه اش نبود گویا تقدیر براین بود در این نقش کوتاه برای همیشه جاودانه بماند  و مصداقی باشد برای همان شعر معروف :
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز  مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
               

               

✿من: بنام خداوند بخشنده ومهربان..سلام بر عمو و همه دوستان گلِ عمویی.من هم به نوبه خودم سالروز درگذشت این هنرمند خاطره ساز را تسلیت عرض می نمایم و از خداوند منان طلب مغفرت و آرامش دارم برای روح آن مرحوم.خدایش رحمت کند.      

بچه ها؟؟ اون تیکه از برنامه عمو یادتونه؟؟ اون روزیکه عمو آخر برنامه گفتند :"آش دایی دوست داشت همیشه بچه ها بخندند و اونها رو بخندونه" یادتونه عمویی چشمهاش پره اشک بود ولی گفت "بخاطر آش دایی که مطمئنم الان روحش اینجاست میخندم و با خنده از همه شما خداحافظی می کنم.."اون صحنه واقعا منو خیلی تحت تاثیر گذاشت ناخوداگاه منم با اون صحنه گریه ام گرفت..الان که دارم بهش فکر می کنم میبینم واقعا واقعا برنامه عمو فقط یه برنامه ساده کودکانه برای ماها نبود هراتفاقِ خاطره انگیزی  که توش اتفاق افتاد نه از پیش تعیین شده بود و نه نقش بازی کردنی درکار بود! همه چیز در لحظه خلق میشد و این همون رمز ماندگاری و متفاوت موندن و بودن برنامه های عمویی مون در اذهان مخاطبینش هست.                 

✿سمیرا فکور : به نام خدا..سلام خانوم عباسی خدا بیامرزتشون..خاطره که خیللیه مخصوصا اجرای یکی مونده به آخر آش دایی و ختده های عموییی              

✿مهسای بابا : خدا همه ی رفتگان و عزیزانی که تو ماه مهر پرواز کردن رو رحمت کنه.بهروز فرضیایی.سعید جهانیان ( آش دایی).مامان بزرگ شیوا جون.دایی حسین شیما جون/پدربزرگ خودم.و صباح خسروی.کسی که رتبه ی ۱۷ کارشناسی ارشد شد و توی راه رفتن به اولین روز کلاس ارشد پرواز کرد.واسه شادی روح همشون صلوات بفرستیم.              

✿باران سحر: خیلی خاطره دارم از آش دایی فقط از پشت صحنه بگم که داداشم برنامه عمو رو بیشتر به خاطر آش دایی نگاه میکرد…وقت رفت برادرم بهت زده شده بود . هی میگفت:هیییییییییییییییییی رفت….هییییییییییییییییی منم اون روزی که عمو برنامه رو شروع کرد با شادی خیلی جا خوردم ..کلی بغض کرده بودم..تا اینکه عمو زد زیر گریه منم منفجر شدم..دست خودم نبود              

✿مهدیس : سلام عمو جون ،سلام خواهری های من.بقول عمو این خاطره ها چه تلخ و چه شیرین جزئی از زندگی هستند و ما مجبوریم باهاشون کنار بیایم.همین پلانی که هم عمو و هم آش دایی از ته دل می خندیدن و دوست داشتم .در ضمن بارها من با گریه عمو تو برنامش گریه کردم و با خنده هاش از ته دلم خندیدم این همون رمز موندگاریه که اشاره کردی خواهری.خدایش بیامرزد [-O<              

✿نیلوفر پاکدل : سلام عزیزم …وای خاطره ی اش دایی ..و فوتشون …چی بگم آجی تا ۲ هفته تو این دنیا نبودم …اون روز سوم مهر چشمای قرمز و نگاهای عمویی که یه حالی بود فراموش نمیکنم .وقتی که بغض کرد …اون روز همه ی ما همراه عمو اشک ریختیم …من اولش دونه دونه اشک میریختم هر بار که اون نماهانگشون رو پخش کردن ولی بعدش که عمو گریشون گرفت دیگه ….انگار عمو میخواست از دوربینا دور شه ….خدا رحمتشون کنه …حسه حاله اون روزا هنوزم برام آشناس خانوم عباسی . وبغض عمو…..          

پریا : به نام خدا..سلام اجی عباسی گلم امروزکه نوشته عمورو خوندم میخواستم یه طوری به عموبگم رفتن اش دایی غمی بزرگ بود عمو اشتباه ماادم هااینه که فکرمیکنیم مرگ یعنی تمام شدن ولی ای کاش باورکنیم مرگ شروعی دوباره است وقدرادم هاروتاوقتی کنارمون هستندبدونیم اماخاطره تمام برنامه ها خاطره اندولی اون برنامه ای بودکه عموازبالا وپایین پریدن اش دایی خنده اش گرفت وبه همکاراشون میگفتن یه چیزی پخش کنید ودیگه نمیتونستن خندشون روکنترل کنن روخیلی دوست دارم یادش به خیر…خداوندرحمت کنه مرحوم سعید جهانیان              

✿مبینا کیا : به نام خدا..سلام…فقط میتونم بگم روحشون شاد و یادشون گرامی…              

✿رها : سلاااااااااام..آره بی نهایت در شگفتم عمو اون صحنه عینه بچه ها گریه کرد …….روحش هر چند شاده اما بازم میگم روحش شاااااااااد             

✿نسترن : به نام او…:)خواهر خوبم سلام….:)خدا رحمتشون کنه ……این کلیپ…..:(..هیچی نمی تونم بگم…جز اینکه از خدا بخوام روحشون ر و با بهترین بندگان خودش محشور کنه…....التماس دعا….علی علی             

✿فیاضی : بسم الله الرحمن الرحیم.سلام..یه نفر هست که هر از گاهی گذرش به محیط کارم می خوره! به قول هنرمندان میمیک چهره اش خیلی شبیه مرحوم جهانیانه امروز هم اومده بود! می بینمش یاد اون خدا بیامرز میفتم!          

✿ژاله : بسم الله..سلام آبجی…راستش..دارم میپرم از روی تاریخای سخت…توقف نمیکنم چون توان یادآوری اون روزای سخت رو ندارم…حداقل الان ندارم…..خدا رحمتشون کنه…همه ی رفتگان رو….          

✿زهرا : دیروز دلم گرفته بود ,نامه ی عمو روخوندم .دلم می خواست گریه کنم اما نتونستم :خدایا من چرا این جوری شدم.یاد آش دایی بخیر...       

✿فاطمه شکری : به نامخ دا…سلام…چقدر سخت گذشت لحظه هایی که عموم بغض کرد…یادمه روز دوشنبه آخر برنامه گفت ببخشید اگه ناراحتتون کردم عمویییی گلم….بعضا اوقات نمیخوایی که توی ثانیه هایی بمونی…        

✿نجمه : روح آش دایی عزیزمون شاد که ما را شاد کردند ..جاشون خالیه خیلی … نمیدونم چی بگم        

✿هدی : به نام خدا..کاش هیچ وقت " اون روز" نیومده بود .....خدا رحمتشون کنه.        

✿مائده : بسمه الله..سلام...این فیلم رو ندیده بودم... ممنون بابت آپلودش... نمی دونستم باید بخندم به خنده هاش یا ... عمو خیلی صبوره...       

✿راضیه اللهیاری : سلام عزیزم.تلخ ترین لحظه ، لحظه ایه که کسی که دوستش داری جلوی چشمات اشک بریزه و تو مبهوت و غصه دار توی چشمای خیس و دوست داشتنیش خیره بشی و با دلت همراهیش کنی خیلی روز تلخی بود…….
خاطره اون روز و دیدار با عمو وعوامل برنامه رو تو وبم نوشته بودم….خیلی روز تلخی بود……شاید برا ی سال اون مرحوم برم سر مزارش و فاتحه ای بخونم.       

✿نیلوفر آبی : بنام خدایی که مرگ وزندگی دستشه!سلام ؛سلام به عمویی گلم وآجی های نازنینم خیلی دوستتون دارم!!راستش اون روزی که عمو بغض کرده بود برنامش یه جورایی تلخ بود،دلم شدید گرفته بود گفتم خدایا یعنی به همین سادگی؟؟؟ بعد با چشم لبریز از اشک یاد اون برنامه عمو با آش دایی افتادم که عمو سر یه تیکه از دیالوگ آش دایی خندش گرفته بودو نمیتونست خودشو کنترل کنه!!!!حالم گنگ بود اون لحظه برنامه اون روز عمو همون تیکه قشنگ ارتباط لبخند عمو وآش دایی رو نشون داد؛؛ یه لحظه لبخندم بااشکم قاطی شد اون روز حالم بد بود چون یه عزیز از بینمون رفته بودو عموییم بغض داشت!عمویی همین لحظه دعا میکنم دیگه صورت مهربون وآسمونیتون رو غمگین وبغض دار نبینم انشاءلله..عمو؟؟؟بدون ما بچه ها با بغض شما میمیریم ÷س همیشه شاد باش!
حتی در برابر این اتفاقات؛سخته میدونم اما زندگیمون همینه؛نه عمو؟؟؟؟واسه سلامتی عمو صلوات بفرستین؛واسه شادی روح آش دایی و عمو بهروز هم فاتحه بخونیم!یاعلی       

✿جدیری : سلام..چه زود سالگرد آقای جهانیان رسید انگار همین دیروز بود.به هرحال روحش شاد…       

✿شیوا : به نام خدا..سلام.. مهر ۸۴ ..مهر ۸۹٫٫یکی از دوستام پیام داد درگذشت همکار عمورو تسلیت می گم.. نمیدونستم منظورش کیه؟ اصلا فکرشو نمیکردم اش دایی باشن.. دوست داشتم تا این خبر نادرست باشه..
وقتی به مامان و بابام گفتم اونها هم شوکه شدن.. باورش سخت بود..برنامه عمو شروع شد.. عمو خبر در گذشت اش دایی رو گفتن.. زدم زیر گریه.. دیگه چیزی ندیدم فقط می شنیدم.. و باور کردم که اش دایی رفت پیش خدا..آش دایی قبلا هم توی برنامه حضور داشتن:  خدا روح ایشون رو قرین رحمت کنه…کاش هیچ راننده ای وقتی خوابش میاد رانندگی نکنه.. کاش..       

فاطمه : بنام خدا..سلام…روزای سختی بود…خیلی…*اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم*برای شادی روح آقای جهانیان وعموبهروزکه چندوقت دیگه سالگردشونه…   

اسما احمدی : سلام…..همه گفتن روحشون شاد اما من مادربزرگانه میگم نور به قبرشون بباره……قصه ی خاطره بازی ما هیچ وقت تمومی نداره.دارم می گردم تا ببینم کجای این ذهن خاکی بهترین خاطره حک شده.رسیدم اما زیاده،آخه کدومو بگم؟!
قشنگترینش روزی بود که آش دایی می گفتن “بدم میاد” و عمو از شدت خنده برنامه رو کات کردن….یادتون میاد؟؟؟؟   

نفیسه : سلام…خدا رحمتشون کنه.آش دایی آش دایی،معلومه تو کجایی؟؟؟هی خدا…   

 ✿زینب : من آش دایی رو نمیشناختم اما وقتی فوت کردن جوری ناراحت بودم که انگار یه عزیز خودم و یه کسی که سالیان ساله باهاش خاطره دارمو از دست دادم.وقتی بعد از یه هفته با مامان و بابام رفتیم سر مزار آش دایی، تازه متوجه شدم که این یه هفته چی بهم گذشته؟برای اولین بار بود که تجربی متوجه میشدم آدم وقتی میره سر مزار عزیزانش اونا به آدم قوت قلب میدن و آدم حالش بهتر میشه..خدا ایشالا رحمتشون کنه  

عاطفه گرزین : به نام خدا..سلام..ان روز چشمانت بار سنگین غم را به دوش میکشید..ان روز مانیز باتو گریستیم… 

✿خاله گلنار : سلام عزیزم… متاسفانه من خیلی وقته نمیتونم برنامه ای ببینم و اون روزم همینطور بود چون جایی کار می کردم…یادمه حسنا زنگ زد و گفت آش ددایی فوت کرده و گفت که عمو خیلی ناراحت بوده و عمو گریه کرده… رفتم فیلمشو دانلود کردم و هنوزم دارمش ..یکی که عمو اینقدر خندش میگیره از حرف آش دایی که اشاره می کنه برن برنامه ببینن و دیگری برعکس .. بغضی که تو گلوی عمو بود و به خاطر بچه ها نمیزاشت بشکنه ” اون لحظه ای که باصدای لرزان گفت بچه ها یه دس هورای بلند” کاملاً احساسش کردم..خدا رحمتش کنه … 

✿بهار ساری : سلام.. اون چند روز نمی تونم،یا شاید نمیخوام بیاد بیارم.خداوند روح آش دایی عزیز رو مورد رحمت خودش قرار بده... فقط همین. 

 

✿عطیه.ع : سلام آبجی..خدا رحمتشون کنه..یادمه تا چندوقت عکس آش دایی رو می دیدم اشک تو چشمام جمع می شد…الان هم اشک تو چشمام حلقه زده…..من آش دایی رو قبل از اینکه آش دایی بشه نمی شناختم….شاید اگر توی برنامه عمو نمیومد و این اتفاق براش می افتاد من حتی خبردار هم نمی شدم…ما به این میگیم “قسمت”.…راستی یه جمله و یه خاطره از آش دایی”"”بدم میاد….”"”"
           

            

✿فیلم خاطره انگیز  اجرای عمو و آش دایی دانلود کنید               

      

✿کلیک کنید      

 


تاریخ : سه شنبه 29 شهريور 1390
بازدید : 149
نویسنده : عباسی
 

 

به نام خدا

سلام بچه ها

به بهانه شروع سال تحصیلی جدید و آمدن ماه مهر لازم می بینم چند جمله ای با شما بچه های عزیزم صحبت کنم قبل از هر چیز قدر ماه مهر و شروع دوستی های جدید و تجربه یک سال دیگر از ایام تحصیل رو قدر بدونیم و همچون  ماه مهر  به یکدیگر مهر بورزیم صحبت مهر و مهرورزی کردم پس اجازه بدید چند نکته مهم رو یادآوری کنم

۱ - همون طور قبلا نیز گفته بودم همه شما بچه ها برای من به یک اندازه عزیز و قابل احترام هستید در این صورت کسی نمی تواند خود را برتر و یا متمایز از دیگران بداند  مثلا اگر دیدار و یا گفتگویی با هر کدوم از شما بچه ها جه درتهران و یا شهرستان داشتم دلیلی بر رجحان او نمی باشد  اما او بر حسب وظیفه انسانی و منطقی می تواند حامل پیام دوستی و محبت من به همه بچه ها باشد از سوی دیگر فعالیت شما بچه های عزیزم که این روزها در وبلاگ هایتان بی نظیر به چشم می خورد بیش از پیش مرا شرمنده خود ساخته است بویژه کسانی که با نوآوری و ابتکار عمل تمامی مطالب گذشته مرا بازنشر داده اند و یا کسانی که وبلاگ های خودشان رو پاتوقی برای یک فضای پاک و سالم عموپورنگی اختصاص داده اند من تا حد امکان تمامی فعالیت های همسو شما را پی گیری میکنم و همچون گذشته تاکید دارم در هیچ وبلاگی کامنتی از من نخواهید چرا که برآیند تمامی این نظرات با مهر و محبت شما  رو به نوعی در پست هایم  تعمیم می دهم

۲ - خواهش می کنم در این محیط مجازی اگر  قرار است فعالیتی کنید حتما با مشورت و آگاهی والدین تان باشد چون من نیز همچون آنان نگران حضور شما بچه ها در این فضا هستم بنابراین پیشنهاد دارم ضمن مدیریت صحیح حضورتون در این فضا سعی کنید یکی دوساعت بیشتر در طول روزبیشتر  وقت تون  در نت سپری نشود   و در عوض به تحصیل و مطالعه و خانواده برسید

۳  - من در طول این مدت هر از گاهی از پوستر و عکسهایی که برایم ساختید استفاده کردم که در همینجا از همه شما تشکر می کنم و بازیاداور می شوم هیچ توقعی از هیچکس به جز خدا ندارم اما خدا را شاکرم که موهبتی همچون شما ها به من عطا کرده است . همه بچه هایی که خاطرات و نوشته های من رو زنده نگه داشته اید خداوند همیشه شما رو سرزنده نگه دارد

پ.ن : قبولی های کنکور سراسری … مبارک تون باشه

کامنت من : سلام بر عمو و همه دوستان گل عمویی  و پورنگی : ) عمو کلام دلنشین شما مثل همیشه سرشار از مهر و صداقت بود.منکه به سهم خود قول میدهم  به تک تک مواردی که  اشاره نمودید عمل خواهم کرد.عمو همیشه  یادمون میمونهو یادم می مونهکه رابط ِ این دوستی های ناب و خالصانه شما هستید.عموییاین دوستی ها هیچ وقت پائیز و زمستون نداره همش یک دست و سبز و ساده ست و حضور شما و نوشته های تامل برانگیزتان این دوستی ها را بیش از پیش نزدیک تر و محکم تر می کنه.عمو انشالله ما برادرزاده هاتون با عمل به تک تک راهنمایی های شما و نکات آموزنده و خوبی که یادآور شدین حق برادرزاد بودن خودمون رو بجا خواهیم آورد.التماس دعا

نیلوفر پاکدل : به نام خدا.سلام .. :heart: خیلی وقتا دلم میخواد د برابر حرفایه عمو چیزی بگم …ولی همیشه انگار سوکوت بهترین حرفه …من در برابر حرفای قشنگ وپاکه عمو ..هی چیز ندارم …جز یه لذت درونی و بی انتهاا …

مهسای بابا :عمویی؟وقتی شما به سبک خاصی اشاره دارید همه ی بچه ها از روی علاقه و محبت و اینکه حتما این سبک رو بیشتر دوست داشتید سعی میکنند به سبک اشاره شده در نوشته های شما وب هاشون رو به پیش ببرند و این باعث یکنواختی و تکراری شدن وب ها میشه.یه جورایی خلاقیت بی خلاقیت.ما باید بدونیم هر آدمی یه طعمی داره اگه باور ندارید آدمها رو گاز بزنید.اگه کسی یه سبکی رو انتحاب کرد همه نیان و به تقلید از اون همون کار رو انجام بدن.این جوری همه ی وب ها یه مزه پیدا میکنه و این جالب نیست.خسته کننده میشه برا خواننده.هر کسی باید خودش باشه و به سبک خودش بنویسه.این طوری قشنگ تره.ببخشید ….. این حرف ها تو دلم مونده بود نمیدونستم چطوری بگم که الان زمینه اش فراهم شد.اجی عباسی کسی که برای اولین بار یه ایده ای رو میده خیلی عالی هست.مثل ایده ی شما در مورد ایجاد اینجا به این سبک .و سیاق ولی کسایی که تقلید میکنند کارشون قشنگ نیست.من از اول هم موافق بودم که بیایم مطالب عمو رو تو وبهامون بذاریم.اما هر کس به شیوه ی خودش.هر کسی راهی رو برای انتشار حرف های عمو انتخاب کنه.همه مثل هم نشیم.مزه ی خودمون رو حفظ کنیم.تکرار دیگران نباشیم.بازم میگم باید حرف های عمو رو نشر بدیم اما هر کسی به سبک خودش.

نرگس احمدی : عمویی تولد آتنا یه عالمه مبارک…دوستتون دارم عمو قده قلبه آسمونیتون…

نسترن قصرانی : به نام او..سلام آجی خوشگلم :-*پست عمو رو خوندم… مهربون…سبز….محبت…چی بگم دیگه؟من خییییییییلی ذوق کرده ام وقتی این جمله رو خوندم**از اونجایی که عمو گفتن پاتوق دوستی****عمویی دوستون دارم..همیشه ی همیشه :heart:

اسما احمدی : سلامممممممم....این پست عمورو دوست دارم چون ماه مهرو دوست دارم...ماهی که خدا موجودی به نام اسمارو روی زمین نهاد!!!!و شاید به این دلیل که به قول عمویی ماه شروع تجربه های تازه و به نام خدایی دیگه از جنس طولانیش و پر از حاشیه و تفریح و شادی و خدایی نکرده غمه...ماهه دوست یابی...

بهار ساری : به نام خدا.سلام خانوم عباسی جونم.. منم یه روز از حال شما خبر نداشته باشم دلتنگ میشم :) پس برای دل منم که شده از حال و احوال خودتون هم تو پستای قشنگتون بگید.. تازه منتظر پوستر خوشگلم هستما :xخانوم عباسی سایت رو دیدید؟:D/ خیلی خوششییگگگگیییلههه :) می دونی من اسم این قالب عمو رو چی میذارم؟ “وقتی عمو ۱۸ ساله بود!” : :^o d هی ی ی وایییییی عمو بیاد بخونه کله مو میکنه! :-ssکامنت مهسای گلم رو هم تایید میکنم.. عمو از اینکه ما در تکثیر دست نوشته ها و حرفای خوبش برای همدیگه تلاش می کنیم ابراز رضایت میکنه، اما قاعدتا” توقع نداره هر وبلاگی رو باز میکنه فقط عینا با دست نوشتای خودش روبه رو بشه.. :|آجیم ۱ عالمــــه دوستت دارم <):) التماس دعا -;{@

پریسا مسعودی : به نام خدا..سلام عموییی نمیدونم چطوری بگم بخدا شرمنده ام :> اخه عمویی توی انتخاب رشته دقت نکردم ومتاسفانه مردود شدم :> ولی عمویی دانشگاه ازاد سنندج قبول شدم :d اونم چه رشته ای  ;;) بگم عموجونم :) عمویی هنرهای نمایشی- کارگردانی قبول شدم ارزوی بچگیم به واقعیت پیوست ;;) همه ی جوجه رنگی هاتونو دعوت  میکنم که بیان بازی کنن ;)) .عمویی دوستون دارم :

باران سحر : سلام عموي مهربونم  لبخند گفتين:من نیز همچون آنان (والدينتون)نگران حضور شما بچه ها در این فضا هستم...
منم ميگم: من هرگز نميخوام مامان بابام و عموي گلم رو نگران كنم چشممممممممممممممممممم قلباگر چه عموي گلم خيلي كمتر دارم ميام يا اگر بيام در وقت آزادم ميام ...اگر چه دانشگاهم شروع بشه آپ شنبه هام هست ولي اومدنم كم ميشه .آخه مگر ميشه پورنگي باشي نمره هات پورنگي نباشه  نیشخندقول قول قول گلالتماس دعا

رزیتا : عمو جوونم همیشه خاطراتت و دنیات برام زنده اس اصن بایادت زنده ام مهرو مهر ورزی قشنگترین واژه اس حداقل واسه دل منو یادتو

تینا رادفر نژاد : عمو جونم منم سعی میکنم که ….وقتی وبمو باز میکنید از تکرار هیچ خبری نباشه …سعی میکنم روز به روز خلاق تر بشم ….البته به قول شما اول درس بعد نت چون دیگه میدونی که اول مهرو دردسراش…. [-Xهمچنان سر قول هستم هیچ وقت یادم نمیره گفته بودین رعایت شده به نت بیاین…آویزه گوشم کردم عمو…تاالان خداروشکر رعایت کردم … :d :d :> :>راستی عمو سایت ساده بود قشنگتر بودا … :d :d :> همیشه سادگی…یاد این جمله تون افتادم اینقده به دلم نشست …سادگی زیباست ، ….به همین سادگی میخوام بگم ، هه چیز رو بردن ، اما شما همچنان ماندید.

ساناز : سلام عموی ماهم ..عمو؟ من دیگه ی ۲ هفته ای میشه ک کمتر نت میام . ی ساعت شبا فقط ،ولی اگه کاری داشته باشم مجبورم ک بیام . چندروز دیگه درس و درس و درس .خداکنه بشه ی هفته ی بار بیام نت ..

پاااییز ؟؟ی چیزاییش خوبه و ی چیزاییش نه عمو …وقتی دبستانی بودیم ،وقتی میگفتن ماه مهر ،یاد شعر بوی ماه مهر و تا یه هفته درس ندادن معلما میوفتادیم …ی چیزاییش خوب و ی چیزاییش نه … :!:

ana : بنام خدا..سلام.. اینقدردوست دارم معلم بشم اول مهر برم سرکلاس :-* دلم برا میز صندلی های مدرسه خیلی تنگ شده :(( . اما الان باید بریم پشت صندلی دانشگاه

مهدیس: وای وقتی می گن مـــــــــــــــــــهر یاد ماه تولدم می افتم..یاد جمع گرم ما و عمو..الهی همیشه پایدار باشه هم جمعمون و هم عمو و هم شما خواهریای من

عاطفه گرزین : به نام خدا..سلام.عمو جونم همیشه همیشه حرفاتون اویزه گوشمونه…

زینب خانوم : سلام عمو جان.همش یاد قوری گلی میفتم :)یادش بخیر.کاشکی بودین…. و کاشکی اگه بودین موافقت میکردین که شعرهای قدیمی رو هم بخونین.آخه ماه رمضون سالهای پیش که بوستان دوستان پورنگ هنوز بود خیلی کم شعرهای قدیمی خونده شد.من فقط کلیپ قوری گلی رو دارم، وقتایی که دلم خیلی تنگ میشه میذارم فیلمش پخش بشه، بعد چشمامو میبندم و گوش میدم….اونوقت میتونم یاد همه اتفاقهای خوب بیفتم.میتونم شما رو تصور کنم وقتی که توی استودیو هستین و گوشی روی گوشتونه و دارین این آهنگو واسه اولین بار میخونین که ضبط بشه

نیلوفر جان تولدت مبارک

نسترن جان تولدت مبارک 

دوستان وبلاگ میزگرد پورنگی آپدیت شد حتما سر بزنید کلیک کنید 


تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390
بازدید : 148
نویسنده : عباسی

 

به نام خدا

سلام بچه ها

روز گذشته تولد آتنا خانم( خواهرزاده کوچولوم) بود.ناگفته نماند که ایشون  یک هفته ای هست که بعد از شش سال گوش هاشون رو سوراخ کردن و منم برای اینکه خوشحالش کنم رفتم بازار طلا و از اونجایی که بر خلاف قیمت جون انسان ،قیمت طلا همچنان میره بالا ، یک گوشواره به وزن باد و به مبلغ سه رقمی خریداری کردم و کلی باذوق و شوق رفتم و بهش تقدیم کنم که ناگهان آتنا با وحشت گفت :

نه ! نه ! تورو خدا .این کارو نکن

تعجب کردم و گفتم چی شده ؟ مگه من چیکار کردم ؟

دوباره با ترس گفت :

نه ! نمیخوام گوشامو سوراخ کنی .

با خنده گفتم : دخترم گوشاتو قبلا سوراخ کردی من فقط می خوام این گوشواره رو توی گوشت قرار بدم .

خلاصه با کمک مامانش متقاعد شد این کارو براش انجام بدیم، اما خنده دار ترین قسمتش زمانی بود که مامانش داشت گوشواره رو توی گوشش میکرد ،آتنا با ترس و گریه میگفت : خدایا کاش گوشواره اختراع نمی شد .اصلا این گوشواره س یا گوشپاره که گوش آدم رو پاره  می کنه !

با گریه ادامه میداد : تو رو خدا بس کنید ،کاری نکنید روز تولد من بشه روز مرگ من !

بوسه ای به صورتش زدم و گفتم : آتیشپاره این اسمش گوشواره س نه گوشپاره!

کامنت من : سلام عمو تولد آتنا مبارک.عمو من با نظر آتنا خانم در مورد گوشپاره..همون گوشواره ی گوشپاره موافقم :d

نسترن ِ عمو : خوشششش به حال آتنا ..چه دایی ماهی داره….من خییییییییییییلی ذوق کرده ام با این پست و بیشتر عمو رو به خودمون نزدیک حس کردم که این اتفاق های خوشگل روزمره ش رو با ما تقسیم می کنه و حال ما رو خوب می کنه…..منم گوشپاره خوشگللللللللللل می خوام اصندم :-Sخدا حفظش کنه….عموی خوبم.. خیلی التماس دعا

پرتو عمو :اخی برای اتنا بمیرم می فهمم چی کشیده عمو منم هنوز که هنوزه وقتی گوشواره می زارم اذیت می شم نمی خوام عمو ولی بلاخره یه گوشواره ای گیرم اومده که گوشام رو اذیت نمی کنه :d عمو بچه خواهرمم الان ۲ سالشه خوب عمو بعد اونم وقتی می خواست گوشواره بزاره خیلی اذیت می شد در مورده بچه خواهرم بیشتر براتون تو وبلاگم توضیح می دم /:)

مبینای عمو : برای عمو:عمویی/ماه تو آسمون مایی/ستاره هات دوستت دارن/هیچ وقت تنهات نمیذارن..عمویی قشنگم؟سلام:)تولد جوجی آتنای دایی مبارک باشه…مبارکش باشه گوشپاره اش!
تازشم عمو آقا اگر آتنا همچین داییِ ماهی داره منم یه عمو داریوش ماه تر دارمممممممممممم:)اینقده خوفه و برامون هدیه های خوشیگیل میارهههههههههههههههه ;;) منم اینقـــــــــــــــده دوستش دارم عموییمو :x بعلــــــــــــــــه ام :heart:
(دخترتون،مبینا که دوستتون داره یه دنیا)

زینب ِ عمو: سلین :)من و دختر خالم با هم گوشامونو سوراخ کردیم :)تنها جایی بود که من گریه میکردم و فریاد میزدم اما دختر خالم ساکت بود :dآخه دختر خالم دو سال از من کوچشکتر بود….هر جایی که میرفتیم، چه دکتر چه هر جای دیگه، معمولا اونی که خانم بود من بودم و یاسمین جیغ میزد و گریه میکردفقط همین یه بار با همیشه فرق داشتیم جفتمون :d

زهرا آزاد منش ِ عمو :اتنای موچول موچولو تولدت مبارک…………….. :x :x :x :x :x :x :x :x :x :x :x:x :x :x :x ;)

هدی ِ عمو : واسه عمویی جون: سلام عمویی ، گوشواره خیلی قشنگه ولی من خوشم نمیاد تو گوشم کنم میترسم آخر سر منم دوباره به درد آتنا کوچولو گرفتار بشم.تولدش هم مبارک…عمویی دوستتون دارم… فعلا.

مهدیس عمو : راستی عمویی من سلام..تولدت کوچولوتون مبارک باشه با تاخیر.الــــــــــــــــــــــــــــهی عمو منم تجربه گوشواره گذاشتن و واسه بچه ها دارم ، دلم نمیاد ولی خوب بچه ها انگار به من بیشتر اعتماد دارن تا به مامانشون :))

عاطفه ِ عمو : عمو اقا؟؟به قیمت ۳ رقمی؟؟؟ینی از۱۰۰تومان تا۹۰۰تومان ؟؟ :-? عمو بیخیال..عمو اون ۳تا صفر هزار اونجا نقش هویج رو ایفا میکنه؟؟ :-w :d عمو توجه کنید هنوز۴تا صفر از پول ملی ما حذف نشده هاااااااااااا :- > :d

پی نوشت1 :خواهری ها دوست دارم نظر شما رو هم در مورد پست عمویی تو وبلاگم داشته باشم اگه قابل دونستین ودوست داشتین شمام نظر خودتون رو در مورد پست عمویی مون بگید ادامه پستم بذارم.راستی راستی عموووو سایت خیییلی خوشیگلهههههه شده .



:: برچسب‌ها: عمو , عمو پورنگ , عمو فرضیایی , عمو داریوش , عموپورنگ بچه ها ,
تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390
بازدید : 82
نویسنده : عباسی


چون رودخانه روان،شب ها سکوت کن!
از تاریکی نترس!

اگر ستاره ها در آسمانند بازتاب نورشان باش!

اگر ابرها در آسمانند به یادآورکه ابرها مثل رودخانه آب هستند،

پس تصویرشان رادر عمق آرامش خویش به شادی منعکس کن!


پی نوشت1 : عمویی مهربونمون ممنون برای همه خوبی هاتون همیشه بیادتون هستیم.اگه اومدین نت گذرتون افتاد و وب دختراتون رو دیدین  از وب منم دیدن کنید.

پی نوشت 2: خواهری ها انقدرررر پوستر ساختین که اخرش منم هوایی کردین زدم تو خط پوستر البته که هرچقدرم یاد بگیرم بازهم به پای بچه های گل و هنرمند عمویی  نمیرسم  ;)

★ وبلاگ گروهی میزگرد پورنگی افتتاح شد اینجا کلیک کنید

بچه ها قسمت پوسترهای عمویی رو هم ببینید اینجا کلیک کنید.



:: برچسب‌ها: عمو , عمو پورنگ , عمو فرضیایی , عمو داریوش , عموپورنگ بچه ها ,
تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390
بازدید : 191
نویسنده : عباسی

 

سلام

خواهری های من خوبند؟؟

از این به بعد قراره فقط حرفای خوشمزه بزنیمااا

وقتی پیامک عمویی  رو تو وی ویو دیدم حس کردم چقدر قشنگ و ساده تو یک جمله زندگی معنی شده!

همیشه گذر زمان آدمی رو نگران و مضطرب می کنه!اما این گذشتن ها اگر همشم بد باشه لااقل یه چیزیش خوبه اونم اینکه ارزش خاطره ها رو برامون  مشخص میکنه!

بله خاطرات هرکسی  جزو ارزشمندترین داشته هایش  هستند که با گذر زمان ارزش و عیار اونها  بیش از پیش  مشخص میشه.

اما خاطرات دوران کودکی واقعا چیز دیگری هستند.برای من که دویدن های  بی پروا و پنهانی توی چمن های پارک اونهم دور از چشم مامان و بابا و نگهبان پارک بهترین خاطره  است بخصوص وقت هایی که بارون می اومد و چاله چوله های تو چمن ها پر از آب میشد.واقعا زندگی بود هااااا

دوستان مهربانم شمام اگر قابل دونستین از خاطرات دوران کودکی بنویسید ادامه پستم خاطرات شما رو قرار خواهم داد.

مهرفروتن :سلام.یک گوشه ی بچگی من گلدان  سفالی گل ناز است، یک گوشه اش درخت کنار، یک گوشه اش درخت موز، یک گوشه دوچرخه، یک گوشه اش درخت لیمو، یک گوشه اش لالایی جیرجیرک، یک گوشه اش خلیج فارس، یک گوشه اش بوی دریای جنوب، یک گوشه اش کوه گنو...به نظر شما کودکی من چند گوشه است؟!

سمیرا تدین :بلا نبوده که تو بچگیام سر من نیومده باشه/سوختن پام/خوردن چکش تو سرم/افتادن از پله های خونمون تو زیرزمین اونم فقط و فقط بخاطر شیطنت خواهر بزرگم/البته منم بلا سر کسی اوردم اونم سرجوجه داداشم بوده چشماش و مغزشو در آوردم و به همه گفتم تصادف کرده :d

باران سحر :واااااااااااااااااااای از بچگیم خاطرات دورهم بودن و رفتن به مسافرتای گروهی یادم میاد چقدر خوش میگذشت اصفهان رفتن خونه ی عموی گلم( اشتباه نشه هااااااااااا  8-}  ،عمومحمدم). اون قدیما از جلوی  کوچه شون یک جوب رد میشد چقدر کنار اون جوب لی لی بازی کردیم.   8->  چقدر من کتک خودم از پسر عموم  :-w  چقدر من حرصشون رو در میاوردم  ;))  ....هی چقدر همه ی اونا بزرگ شدن.... 8->

نغمه : سلام آجی عباسی.من کلی خاطره دارم.بذار ببینم میتونم خلاصشون کنم...:دوچرخه سواری با بچه های کوچه...یکم قبل ترش وقتی کوچیک تر بودم میومدم پایین خونمون مینشستم به بازی دادشم با دوستاش تو کوچه نگاه میکردم.توی راهروی خونمون پیک نیک میزدم،با بچه هایی که با مادراشون میومدند خونه ی مادر بزرگم واسه جلسه قرآن تو راهرو بازی میکردم.کلاس پنجم مبسر بچه های کلاس اول بودم،باهاشون بشین پاشو بازی میکردم.از دیوار صاف راست میرفتم بالا :-> کت دختر خالمو قایم میکردم تا از پیشمون نرند... الان همین ها فقط اومد توی ذهنم.ولی خیلی بیشترند و صد البته عمویی هم  جزو بهترین و شیرین ترین خاطراتمه که هنوز ادامه داره. ;)

عاطفه گرزین :به نام خدا.سلام.یادش بخیر!توی کوچه مون بچه هم سن و سال خودم پیدا نمیشد 6-۷ سالم که بود میرفتم تو کوچه مامانبزرگم با بچه های محله اونا بازی میکردم.من اون موقع هنوز بلد نبودم با لهجه صحبت کنم از وقتی رفتم پیش بچه های کوچه مامانبزرگم به بعد کم کم یاد گرفتم یادمه همه کلمه ها رو قاطی پاتی میگفتم خلاصه شده بودم خنده ی مجلس هر کس میومد خونمون کاری میکرد حرف بزنم که بخنده :-w  یادش بخیر چه دورانی با دختر خالم داشتیم تو کوچه راه میرفتیم و میخوندیم ما دو تا دختر خاله /مرویم خونه ی خاله/ می خوریم گوشت و کباب...تو باغچه مامانبزرگم سبزی و گل می کاشتیم و میگفتیم ما باغبونیم دوستم که همسایه مامانبزرگم بود و بیرون میکردیم که سبزیامونو چشم نزنه :d چقد مرغ سیاهه ی مامانبزرگمو دوس داشتم بنده خدارو هی ور میداشتم از تراس (طبقه دوم) پرت میکردم پایین چند بار این کارو کردم.اخه پرپر میزد خوشم میومد.چند روز بعدش مرد :-?? چقد از لباس چین چینه سفیدم خوشم میومد یه عکس باهاش داشتم که گم کردم کاش پیداشه [-O< چقد از جورابای لب توریم ذوق میکردم :D/ چقد روزی بود وقتی من و دوستم فل فل قرمزایی رو که مامانبزرگم داشت رو تراس خشک میکرد و دست زدیم و مالیدیم به چشمون و دهنمون.تموم سرو صورتمون ورم کرده بود  ;)) ......

بهار ساری :من اینقده خاطره های خوب خوب دارمممممم... ~:>  بنظرم اگه همه ی آدما یاد بگیرن بشینن خاطره های تلخ و بدشون رو بررسی کنن،نکته و تجربه ش رو بردارن و خودش رو بندازن دور دنیا رنگارنگ میشه!! :)  همه ی خاطره های دیدار عمو، تولدام برام امیدبخش و با ارزشن... :x

عطیه.ع : از خاطرات کودکه من همین بس که توی حیاط نقلی خونمون زیر شیر کنار حوض یا سیاله(اسم عروسکمه،چون سیاه بود اسمشو گذاشتم سیاله)رو می شستم،یا با قابلمه هایی که مادربزرگم برام از مشهد آورده بود غذا درست می کردم
یادش بخیر...دلم برای اون حیاط خیلی تنگ شده

ساناز: خونه قبلیمون توی حیاط ،درخت توت داشتیم ..اونموقع ها نردبونو برمیداشتم و میرفتم توت چیدن ..
همون بالا روی نردبون  میموندم و توت ها رو میکندم و از 4 تایی ک میچیدم 3 تاشو همون جا میخوردم ...بعد یه روز داشتم توت میچیدم و میخوردم ک چشمتون روز بد نبینه نردبون  افتاد و من ...و من ی  شاخه   توت رو گرفته بودم و مثل تارزان اینور اونور میرفتم .. خدا رحم کرد وگرنه ... یعنی ی پا سوژه بود واسه خودش ..الان ک یادم افتاد مردم از خنده

مبینا کیا : برای من تو زندگی،خاطراتی که عمو با مهربونیاش برام رقم زد،خیلی شیرین و با ارزش و فراموش نشدنی اند..صحبت تلفنی با عمو و شنیدن صداش جزو با ارزش ترین خاطره های منه که هنوزم که هنوزه از این همه مهربونیش متعجبم!و بازم ممنونم عمو

آسمان : سلام. امیدوارم خوب باشین. شرمنده منم دیر رسیدم. مامان بابا تازه پرده های خونه رو عوض کرده بودن... اونم با چه مصیبتی! پارچه گیر نمی یومد تو دوران جنگ. یه روز که مامان رفته بود بیرون به داداشم گفتم بیا برای عروسکم لباس بدوزیم  >:)  یه قیچی دادم دست اون یه قیچی هم خودم برداشتم .سه تا در خیلی خیلی بزرگ داشت پذیرایی مون. پرده هاشم از بقیه خوشگل تر بودن. چشمتون روز بد نبینه... دو تایی افتادیم به جون پرده ها! :d  حالا نچین کی بچین! بلد نبودیم که... یا کوچیک می شد یا بزرگ. قیافه ی مامانم رو وقتی اومد خونه هیچوقت یادم نمی ره :)) من و داداشم هم قیچی به دست وایساده بودیم کنار سه تا پرده که حدود نیم متر پایینشون سوراخ سوراخ و تیکه و پاره بودن. :> هی جوونی کجایی که یادت به خیر...  ;)) در پناه حق.

پریسا مسعودی :سلام.بچه که بودم پامو کردم تو کفش  بزرگترام نمیدونم  کفش مامانم بود یا بابام  ;;) خلاصه اولین پله رو که پایین میام پام پیچ میخوره وتا اخرین پله با کله پایین میاییم x_x چشمت روز بد نبینه سرم  شکسته میشه o:-) نه بابا نمردم زنده ام ;)) خلاصه اینه دیگه هیچوقت پاتونو تو کفش بزرگترا نکنین  [-X...خاطره دوممم"""بازم بچه که بدوممم عاشق کفشدوزک بودمم یه جورایی این رنگ قرمز با خالای مشکی جلب توجه میکرد. باخواهرم یکی یه  دونه کفشدوزک مادر مرده رو گیر اوردیم >:) منو خواهرم کفشدوزکا مونو گرفتیم و روی فرشا مون با دو تا انگشتمون گرفتیمشون بعد رهاشون کردیم  انگاری مسابقه رالی بود >:) من کفشدوزک خودمو تشویق میکردمم خواهرمم از اون طرف ، خلاصه کفشدوزکا میمیرن x_x بعد منو خواهرم کنار یه درخت خاکشون میکنیم.اجی هنوزم اون درخته هست  B-) بچه ها از این کاراا نکنید اون موقع من بچه بودم خب؟؟؟!!! b-( راستی منو شطرنجی کنید اخه قاتلم &

نسترن : من بچه بووووودم انگدههههه خوب بوده….انقدررررر آرووووووووووم….نمی دونم فقط چرا ۱ بار از مهد ۲ بارم از مدرسه می خواستن اخراجم کنن :d :dتمومه زندگی خاطره ست…کلا من خاطره بازم :heart:آدم با خاطره زنده ست…حتی تلخ….درسته تلخیش یه کم دل و می سوزونه اما خوب تجربه هم میشه دیگه…..دوستون دارم
علی علی

عطیه : من وقتی کومچولو بودم با داداشم وخواهرم میرفتیم از آقاه ای که میومد تو کوچمون جوجه رنگی میفروخت جوجه رنگی میخریدیم…مامانم همیشه بهمون میگفت مواظبشون باشیم واذیتشون نکنیم باهاشون مهربون باشیم چون مامان ندارن…ماهایم مهربون… :d
میگفتیم خوب اینا مامان ندارن که بهشون یاد بده چطوری پرواز کنن!!! :d اون موقع خونمون یه تراس ویه حیات بایک باغچه داشت … منو داداشم به نوبت میرفتیم بالای تراس بال جوجه هارو باز میکردیم واز بالای تراس ولشون میکردیم پایین تا یاد بگرن پرواز کنن… :d
هرکار میکردیم پرواز نمیکردن!!!؟؟؟ :-o داداشم گفت باید مثل تو فیلما پرتشون کنیم تو هوا تا پرواز کنن…چشمت روز بد نبینه آجی گفتن داداشم همانا وپرت کردن منم همانا… :d انچنان جوجه بدبختو پرت کردم که افتا تو خونه همسایه کناریمون x_x من ودادشمم خوش خیال فکردیم پرولز سیاد گرفتو رفت :d ;;)
از فوران محبتمون o:-)  وقتی میدیدیم جوجه هامون آب وغذا نمیخوردن بهشون به زور غذامیدادیم... ;;)  :d کنارباغچه خونمون یه شیر آب بود مبرفتیم کنارش میشستیم من شیر آبا باز میکردم داداشمم نوک جوجه بیچارروهی بازو بسته میکرد :d  :d وبعداینکه بهش آب دادیم میرفتیم براش برنج ونون میاوردیم وبه زور میذاشتیم تو نوکش تا بخوره...نمیدونم حالا چرا همش هی جیک جیک میکرد ودستوپا میزد...یه بار که داشتیم بهش غذامیدادیم مامانم از سرکاراومد خونه منو دادشمم پاشودیم به مامانم سلام کنیم داداشم جوجه رو ول کرد رو زمین اونم تندی رفت پشت پای مامانم ....مامانم که تو بچگیش کم از ما نمیاورده...گفت بااین جوجه بی چاره چیکار کردین که از دستتون فراریه؟؟؟!!! :-/  :-/ ماهم ساکت ومظلوم مامانم ونگاه میکردیم ومیگفتیم هیچ کار ;;)  ;;)  ^#(^  :-??  :-??  :-  :-

ژاله فرهادروش:بسم الله.سلام :) تا ۱۳ سالگی که خونه مون حیاط داشت گربه داشتم...بعد از ظهرا که همه خواب بودن گربه م که اسمش زبل بود رو میگرفتم میبردم ته حیاط و خودمم کنارش می ایستادم ۱،۲،۳ میگفتمو هر دو میدویدیم تا جلوی در خونه!همیشه از من جلو میزد و من لجم میگرفت! ~x( خیس عرق میشدم اما دست بردار نبودم! زبلم یک بار واسه دلخو.شیم نذاشت من اول شم! :((

مائده.ح :یادمه خیلی شیطون بودم و همش تو کوچه خیابون در حال بازی کردن بودم به زورررر میاوردنم خونه!
اونموقع ها با دوستم نفری بیست و پنج تومن از خونه میاوردیم یه کیم دوقولو میخریدیم باهم نصف میکردیم.هیچ بستنی ای برام به خوشمزگی اون کیم نبود..جوجه و فنچ وخرگوش و اردک وحتی بز و گوسفند هم داشتم!تا حالا جوجه به قتل نرسوندم ولی:دی..وقتی نه سالم بود داداشم پنجاه تا جوجه خریده بود !بعد میدویدیم تو حیاط این جوجه هام قطار میشدن دنبالمون!نمیدونم چرا؟…همینا دیگه!

خاله گلنار :منم یادمه بچه که بودم از مغازمون که توی مدرسه بود و خونمون هم همینطور  پول برمیداشتم  و میرفتم تو حیاط مدرسه از پنجره دستمو دراز می کردم پول میدادم مامانم اسمارتیز میخریدم .. اسم جدیدش یادم نیست...  ۲۵ تومن بود وقتی کلاس اول بودم ... یعنی حدود ۲۰سال پیش میخواستم جلو بچه های مدرسه ابراز وجود کنم که از تو مغازه برنمیداشتم و میومدم جلو اونا می خریدم

مهسای بابا : نه اینکه من کلا آرووووووووووووووومممممممممممم هستم خاطره ای چندان ندارم.فقط ۵-۶ سالم که بود یه بار با گوش کوب محکم زدم وسط کله ی مجید اندازه یه گردو باد کرد  =)) مامان بزرگم هم یه لیوان هایی داشت که تهش گرد گرد بود من به تهش ضربه میزدم گردیش در میومد ته لیوان سوراخ میشد  :))

چند تا فیلم قشنگ و خاطره انگیز عمویی از طرف نغمه عمویی اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا کلیک کنید.

✿✿✿

فاطمه جان دختر گل عمویی تولدت مبارک

عطیه شیطون و مهربون عمویی هم بالاخره به جمع وب نویسان عمویی پیوست خونه خوشگل عطیه اینجاست کلیک کنید

نغمه ( نغی) هنرمند و مهربون عمویی هم به جمع وب نویسان عمویی و پورنگی پیوست خونه خوشگل نغمه اینجاست کلیک کنید



:: برچسب‌ها: عمو , عمو پورنگ , عمو فرضیایی , عمو داریوش , عموپورنگ بچه ها ,
تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390
بازدید : 94
نویسنده : عباسی

سلام عمو

ما دختراتون و برادرزاده هاتون هرگز کاری نمی کنیم که آرامش شما بهم بریزه.

همچنان این فضای صمیمی و این دوستی های پاک را حفظ می کنیم و اجازه نمی دهیم افراد فرصت طلب با ذهن ناآرام خود این دوستی های ناب را از ما بگیرند.بنابراین به دست نوشته های ارزشمندی که برایمان میگذارید بسنده می کنیم و با جان ودل به تک تک مواردی که نوشته اید عمل می کنیم.عمو بازهم برای ما برادرزاده ها و خواهرزاده هاتون نامه بنویسید.

خواهری ها من به تک تک نظرات و عقاید قشنگ و منطقی شما ایمان دارم خودم شاهد بودم که بین نظرات خوبتون چیزی نبود که بخواد موجبات ناراحتی رو فراهم کنه اما متاسفانه هرچقدر هم از راه درستش وارد بشیم دوباره یک عده افراد ناخلف در صدد ایجاد آشوب و نگرانی برخواهند آمد که به اسم منو شما دوستان گلم تمام خواهد شد در نهایت هم عمویی دلگیر ..که در پست جدید عمو این موضوع کاملا مشهوده

پی نوشت : قبل از اینکه عمو پست جدید را بزنند من با یک سری کامنت مواجه شدم که با عناوین واسمهای مختلف نوشته شده بودند اما اونها رو تایید نکردم چون مضمون خوبی نداشتند خودم تصمیم داشتم ایمیل ها را بردارم که عمویی پست جدید گذاشتند و با خواندن پست جدید عمو متوجه شدم این افراد تنها به کامنت دادن در وبلاگ من بسنده نکرده و از راههای دیگر هم وارد شده اند که رفته به گوش عمویی مون رسیده وعمو این پست رو زدن..به هرحال خدا رو شکر می کنم که همچنان این دوستی ها پایدارتر و محکم تر از قبل ادامه داره و عمویی هم با دست نوشته های خوب شون مثل یک عموی واقعی راهنمای ما برادرزاده هاشون هستند.

عاطفه گرزین:به نام خدا..سلام اجی…اره منم از این میترسیدم که زیادی شلوغ شه..میخواستم دیشب کامنت بذارم و بگم بچه ها حواسمون باشه هدفمون فقط نقد برنامه های شبکه۲ است ولی هرکار کردم تا نصفه صفحه برام باز میشد:(

مبینا کیا:عموجان،ممنون از اینکه به فکر ما هستید!ما به هیچ وجه از رو احساسات و دلسوزی این حرف ها رو نزدیم چرا که به شما و کارهاتون ایمان داریم و متوجه هستیم،لطفا سوءتفاهم نشه.ما این حرف ها رو نزدیم که شما زودتر بیاین رو آنتن،چون میدونیم شما وقتی میاین که حرفی برای گفتن داشته باشید!این حرفا رو به حساب اینکه ما طرفدارتون هستیم نذارین..به عنوان یه بیننده نظر دادیم و این ها صرفا نظر ما نیست!چون چیزایی هست که به وضوح دیده میشه و اطرافیان ما هم متوجه هستند.
منکر زحماتی که میکشند نمیشیم!از ما نظر خواستن و ما هم صادقانه فقط نظرمونو گفتیم!من در کل ازتون معذرت میخوام و به شخصه دیگه نظری در این رابطه نمیدم..در پناه حق

عاطفه گرزین :به نام خدا.اره اجیم این طوری بهتره..عمو هم خودش بهتر میدونه که اگه پیام و یا حرکتی غیر معقول و ناراحت کننده بوده از جانب ما نبوده چون ما که حرف خای نزدیم فقط از برنامه های شبکه2 انتقاد کردیم همین نه به کسی توهین کردیم نه چیزه دیگه ای ...به هر حال اینجا فضاییه که هر کسی میتونه هر چیزی بگه..پس ما نباید این فضا رو ایجاد کنیم که به اسم ما هر حرکتی انجام بدن...ارام.....مهربان

شیرین :بنام خدا/سلام بابایی.بازم ممنون بخاطر پست جدیدتون*آرام و مهربان*عمویی دختراتون هیچ وقت کاری نمیکنن که باعث نگرانیتون بشه..اگرم این اتفاق افتاده دختراتونو ببخشید..دیگه تکرار نمیشه*:)نکته اول :خداروشکر عمویی.خیلی زیاد ممنونم که از حالتون دختراتونو باخبر کردید.ایشالله موفق باشید و منتظر برنامه آیندتون میمونیم.نکته دوم :بله عمویی..ماهم منکر زحمات شما و همکاراتون نیستیم*:)امیدوارم هرکسی که برای بچه های ایران”با جون و دل” کار میکنه موفق باشه.اگرم نظری داریم با روابط عمومی سازمان درمیون میذاریم.نکته سوم:دختراتون جملتونو یادشون نرفته ” از روی احساسات هیچ وقت تصمیم نگیرید ”بابا؟ از این به بعد حتی نمیذاریم سر سوزنی آرامشتون بهم بخوره.ماهم از این به بعد بیشتراز بیش به خداوند توکل میکنیم.حرفاتونو با جون و دل خوندم و ازتون بینهایت ممنونم بابت راهنماییتون*:)مواظب خودتون و قلب مهربونتون باشید.

*شیرین دخترتون*

پریسا مسعودی :به نام خدا.سلام عمو جون دوباره اشتباه کردیم ، نه عمو؟؟!! عموی خوبم من دوباره یادم رفت که وقتی عصبانی هستیم این  شیطونه که به ما نزدیک تره عموجون از شما وهمکاراتون میخوام که مارو ببخشین سعی میکنیم فضای اینجارو دوباره کودکانه صمیمی وبی آلایش کنیم . دوستون دارم عمو جون وامیدوارم ما رو بخشیده باشین عمویی قول میدم آیینه تکرار رو توی یه کاغذ همین الان بنویسم و هر روز با خودم تکرار کنم .از خدا میخوام که همیشه لبتون خندون ودلتون شاد باشه.

مائده :بسمه الله.سلام... چه خوب که قبل از این که دیر بشه رک و صادقانه باهامون حرف زد...عمویی من... تلوزیون اصلا مهم نیست... بخند عموییم...

پری دریا :دوستان گلم بهتر است دیگه تو نت انقدر تعصب روی برنامه عموپورنگ نشان ندهید … عمو سایت شبکه دو را معرفی کرد تا انتقاد و پیشنهادها را انجا بیان کنیم.همه ی ما از وجود کسانی که سوژه سازند باخبریم و ممکن است دوباره اتفاق ناگواری دراین محیط رخ دهد و عواقب بدی به دنبال داشته باشد.همه ی ما طالب ارامش هنرمندان هستیم …

عطیه ی عمویی به جمع وب نویسان عمویی پیوست کلیک کنید اینجا خونه خوشگل عطیه



:: برچسب‌ها: عمو , عمو پورنگ , عمو فرضیایی , عمو داریوش , عموپورنگ بچه ها ,

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 12708
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com