کوچه


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 25 آذر 1390
بازدید : 108
نویسنده : عباسی

 

به نام خدا

مدتیست دلم هوای کوچه دوران کودکی ام را کرده همون کوچه تنگ و باریکی که به وسعت یک شهر و به پاکی یک روستا با دنیایی از قصه ها و اتفاقات شیرین بود.

کوچه ساده ای با دوستان بی ریا و صمیمی  و همسایگانگی از جنس باران و خورشید…کوچه ای با خانه های قدیمی و درختان کهنسال و بالکن های کوچک به همراه نرده های رنگی…

یادش به خیر انتهای کوچه درخت توت همون که وعده گاه بچه ها بود….بازی هفت سنگ و الک دولک..جرزنی و قهر و در نهایت آشتی های کودکانه…

اول صبح شنیدن صدای پیرمرد دوچرخه سوار توی کوچه: “ای لحاف دوزیه……..لحاف دوزیه”…..

سبزی پاک کردن زن های همسایه جلوی در خونه و پیچیدن بوی تره و ریحون توی کوچه…

شادی گرفتن نمره بیست به همراه برگه کارنامه…دویدن توی کوچه و فریادی که  این چنین بلند صدا می کرد:”مامان!!!…مامان!!..بیست گرفتم”..ولذت خوردن یک بستنی

قیفی زیر افتاب تابستون که می توانست بهترین جایزه قبولی باشه…

شب ها گرد هم جمع شدن در بالا پشت بوم… خوردن میوه و چایی به همراه نسیم ملایم تابستونی و لذت خوابیدن روی بالش های نسبتا سفت و شمردن ستاره ها در دل تاریکی شب…

گریه های کودکانه برای دوستی که از ان کوچه اسباب کشی می کرد و می رفت و بعد از مدتی نوشتن نامه دلتنگی برای او و انداختنش توی صندوق پست زرد سر کوچه…انتظار شنیدن صدای زنگ در و دیدن پستچی توی کوچه…

یادش به خیر فرا رسیدن نوروز و پوشیدن کفش وو لباس نو و شوق گرفتن اسکناس تا نخورده از بزرگترها به همراه جیب های پر از اجیل و تخمه و رفتن به کوچه و نشون دادن کفش و لباس نو بچه ها به همدیگه!! …

صدای ساز و دهل توی حیاط خونه همسایه…عروسی پسر بزرگ اقا رضا!!…صندلی های چیده شده کنار حوض ابی حیاط و امدن هلهله کنان همسایه ها…رفتن سر کوچه به همراه بچه ها برای دیدن ماشین عروس و خوردن یک بشقاب قرمه سبزی شام عروسی…

آره همین!

این ها جزو خاطرات کوچه دوران کودکی من بود.

چند روز پیش برای مرور خاطراتم به همون محله قدیمی  رفتم از اون کوچه و ادماش دیگه خبری نبود چون جای خونه های قدیمی رو پاساز و ساختمون های چند طبقه گرفته بود

حتی ادماش هم عوض شده بودند…همسایه ها همدیگرو نمی شناختند…توی کوچه به جای بوی ریحون و تره بوی بنزین و گازوئیل به مشام می رسید…

راستی کوچه خاطرات کودکی من چه شد؟!

 




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 57
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 58
بازدید کل : 12744
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com